|
ندگینامه امام رضا (ع)مقدمه : امام علی بن موسیالرضا علیهالسلام هشتمین امامشیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام میباشند. ایشان در سن 35 سالگی عهدهدار مسئولیت امامت ورهبریشیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختیها و رنجبسیاری رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادترساند.دراین نوشته به طور خلاصه, بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی مینماییم. نام ،لقب و کنیه امام : نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن ومشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" میباشد. امام محمدتقی علیهالسلامامام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقلمیفرمایند : خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمهاطهار در زمین از او خشنود بودهاند و ایشان را برای امامت پسندیده اند و همینطور ( به خاطر خلق و خوی نیکوی امام ) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی وخشنود بودند". یکی از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است . اینلقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان میباشد.جلسات مناظره متعددی که امام بادانشمندان بزرگ عصر خویش, بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها باسربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی براین سخن است، که قسمتی از این مناظرات دربخش " جنبه علمی امام " آمده است. این توانایی و برتری امام, در تسلط بر علوم یکیاز دلایل امامت ایشان میباشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات, کاملاً اینمطلب روشن میگردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمیتواندسرچشمه گرفته باشد. پدر و مادر امام : پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (ع)پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند ومادرگرامیشان " نجمه " نام داشت. تولد امام : حضرت رضا (علیه السلام ) در یازدهم ذیقعدهالحرام سال148هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که :" هنگامیکه به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمیکردم و وقتی بهخواب میرفتم, صدای تسبیح و تمجید حق تعالی وذکر " لاالهالاالله " رااز شکم خودمیشنیدم, اما چون بیدار میشدم دیگر صدایی بگوش نمی رسید. هنگامیکه وضع حمل انجامشد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکانمیداد؛ گویی چیزی میگفت" (2). نظیر این واقعه, هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی ازپیامبران الهی نیز نقل شده است, از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد, در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمدهاست.(3) زندگی امام در مدینه : حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو درمدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجدادطاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می پرداختنند. مردم مدینهنیز بسیار امام را دوست می داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می نگریستند.تا قبلازاین سفر با اینکه امام بیشترسالهای عمرش را درمدینه گذرانده بود, امادرسراسرمملکت اسلامی پِیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند. امام در گفتگویی که با مامون درباره ولایت عهدیداشتند، در این باره این گونه می فرمایند:" همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر مننیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود واگرازکوچه هایشهر مدینه عبورمی کردم, عزیرتراز من کسی نبود . مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من میآوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او ر ا برآورده سازم, مگر اینکه این کار را انجاممی دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى نگریستند ". امامت حضرت رضا (ع): امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام ) بارها توسطپدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله وعلیه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام ) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امامبعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونهای از آنها اشاره مینمائیم. یکی از یاران امام موسی کاظم (ع)میگوید:" ما شصت نفر بودیم که موسی بنجعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی دردست او بود. فرمود :" آیا میدانید من کیستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستی". فرمود :" نام و لقب من را بگوئید". گفتم :" شما موسی بن جعفر بن محمد هستید ". فرمود :" این که با من است کیست ؟" گفتم :" علی بن موسی بن جعفر". فرمود :" پسشهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می باشد"". (4) در حدیث مشهوری نیزکه جابر از قول نبى اکرم نقل میکند امامرضا (علیه السلام ) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شدهاند. امام صادق (علیه السلام ) نیز مکرر به امام کاظم میفرمودند که "عالم آلمحمد از فرزندان تواست و او وصی بعد از تو میباشد". اوضاع سیاسی : مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که میتوانآن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد : 1- ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود بازمامداری هارون. 2- پنج سال بعد از آن که مقارن با خلافت امین بود. 3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافتمأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود. مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام)همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدربزرگوارشان و دیگر مصیبتهای اسفبار برای علویان ( سادات و نوادگان امیرالمؤمنینواقع شده است. در آن زمان کوششهای فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا(علیه السلام ) میشد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصتنیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در اینزمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرقبودن امین درفساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت, از توجه به سوی امامو پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو میتوانیم این دوره را در زندگی امام دورانآرامش بنامیم. اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین راشکست داده و اورابه قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوبشورشیان فرمان خود را در اطراف واکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراقرا به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل بن سهلرا که مردی بسیار سیاستمدار بود ، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومتاو را تهدید میکردعلویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه وقتل و غارت, اکنون بااستفاده از فرصت دودستگی در خلافت هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار علم مخالفتبا مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلبتوجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود ، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیلآشکاربر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش میکردند, انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها برمیخواستندو این ،بر اثر ستمها وناروائیها وانواع شکنجههای دردناکی بود که مردم وبخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. ا زاین رو مأمون درصدد بر آمده بودتاموجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات وبحرانهایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرارپایههای قدرت خود ، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضلبنسهلتصمیم گرفت تا دست به خدعهای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهدوخود از خلافت به نفع امام کناره گیری کند, زیرا حساب میکرد نتیجه از دو حالبیرون نیست ، یا امام میپذیرد و یا نمیپذیرد و در هر دو حال برای خوداو و خلافتعباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر, بنابر شرطی که مأمون قرار میدادولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزدتمامی گروهها و فرقههای مسلمانان تضمین میکرد. بدیهی است برای مأمون آسان بوددر مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت بهصورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خوشنودی به حکومتمینگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی میکردند و او را به عنوان جانشین اماممی پذیرفتند.ازطرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تاییدامام می دانستند لذا قیامهاییکه برضدحکومت می شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست میداد. او میاندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایِشان را بهاجبار ولیعهد خودمی کند که دراینصورت بازهم خلافت وحکومت او درمیا ن مردم و شیعیانتوجیه می گردد ودیگر اعتراضات وشورشهایی که به بهانه غصب خلافت وستم, توسط عباسیانانجام می گرفت دلیل وتوجیه خودراازدست می دادوبااستقبال مردم ودوستداران امام مواجهنمی شد. ازطرفی اومی توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امامو پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنیناوگمان می کردکه ازطرف دیگر شیعیان و پیروان امام ، ایشان را به خاطر نپذیرفتنخلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند دادوامام جایگاه خودرادرمیان دوستدارانشازدست می دهد. سفر به سوی خراسان : مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن ازمأموران مخصوص خود را به مدینه, خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد تا حضرت را بهاجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر باشیعیان برخورد داشته باشد, بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه ، جبل ،کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعهنشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمالمیداد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانعحرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلاتحکومت چند برابر میشد. لذا امام را از مسیر بصره ، اهواز و فارس به سوی مرو حرکتداد.ماموران او نیزپیوسته حضرت رازیر نظر داشتندواعمال امام رابه او گزارش میدادند. حدیث سلسلة الذهب : در طول سفر امام به مرو ، هرکجا توقف میفرمودند, برکات زیادی شامل حال مردم ان منطقه می شد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکتخود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبورکردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند, همگی به استقبالحضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی, به همراه گروههایبیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته وعرضه داشتند :" ایامام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارتسوگند میدهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جدبزرگوارتان پیامبر خدا برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد ". امام دستورتوقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم ازمشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق میگریستند و آنهاییکه نزدیک ایشان بودند ، بر مرکب امام بوسه میزدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکندهبود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم میخواستند که سکوت نمایند تاحدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل راکلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا وبه نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: " کلمهلاالهالاالله حصار من است پس هرکس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسیکه داخل حصارمن گردد ایمن از عذاب من خواهد بود. " سپس امام فرمودند: " اما این شروطی دارد و منخود از جمله آن شروط هستم ". این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمهلاالهالاالله که مقوم اصل توحید در دین میباشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعتوپذیرش گفتار و رفتارامام میباشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقتامام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت میدانند. ولایت عهدی : باری ، چون حضرت رضا (علیه السلام ) وارد مرو شدند, مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبتکرد و گفت :" همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام ) هیچ کس را بهتر وصاحب حقتر به امر خلافت از علیبنموسیرضا (علیه السلام ) ندیدم". پس از آن بهحضرت رو کرد و گفت:" تصمیم گرفتهام که خود را از خلافت خلع کنم و آنرا به شماواگذار نمایم". حضرت فرمودند:" اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که بهدیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست ، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویضنمایی ". مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند : " هرگز قبول نخواهم کرد ". وقتی مأمون مأیوس شد گفت:" پس ولایت عهدی را قبول کنتا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید". این اصرار مأمون و انکار امام تا دوماه طول کشید و حضرت قبول نمیفرمودند و میگفتند :" از پدرانم شنیدم, من قبل از تواز دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهندگریست و در وادی غربت در کنار هارون الرشید دفن خواهم شد". اما مأمون بر این امرپافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذاحضرت فرمودند :" اینک که مجبورم, قبول میکنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم ورسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظرداشته باشم". مأمونبا این شرط راضی شد. پس از آن حضرت, دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: " خداوندا ! تو میدانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیارکردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبولولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیستمگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زندهنگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی. جنبه علمی امام : مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امامواعتبار بیهمتای امام را در میان ایشان میدید می خواست تااین قداست واعتبار راخدشه دارسازدوازجمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلساتمناظرهای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام بهبحث بپردازند، شاید بتوانند امام را ازنظر علمی شکست داده ووجهه علمی امام رازیرسوال ببرند.که شرح یکی از این مجالس را میآوریم: "برای یکی از این مناظرات مأمون فضلبنسهل را امرکرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظرهبنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری و بزرگ علمای یهود و روسای صابئین ( پیروان حضرتیحیی) بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را بهحضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت:" دوست دارم که با پسرعموی من ( مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عمومی امام میباشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید". صبح رروز بعد مجلس آراستهای تشکیلداد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرتنیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند :" آیا میخواهی بدانی که مأمون کی از اینکار خود پشیمان میشود". او گفت : "بلی فدایت شوم". امام فرمودند :" وقتی مأموندلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبوراز زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتشپرستان بزبان فارسی و بر رومیان بهزبان رومیشان بشنود و ببیند که سخنان تک تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود رارها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون میفهمد که توانایی کاری را که میخواهدانجام دهد ندارد و پشیمان میشود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم". سپسحضرت به مجلس مأمون تشریف فرما شدند و با ورود حضرت مأمون ایشان را برای جمع معرفیکرد و سپس گفت : " دوست دارم با ایشان مناظره کنید ". حضرت رضا (علیه السلام)نیز باتمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود:" اگر کسی درمیان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند". عمران صایی کهیکی از متکلمین بود از حضرت سئوالات بسیاری کرد و حضرت تمام سئوالات او را یک به یکپاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سئوالات خود از امام شهادتینرا بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردممتفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرامکردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید. رجاءابن ضحاک که ازطرف مامون مامور حرکت دادن امامازمدینه به سوی مرو بود,می گوید: "آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی شد مگر اینکه مردماز هرسو به او روی می آوردند و مسائل دینی خود را از امام می پرسیدند.ایشان نیز بهآنها پاسخ می گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان میفرمود.هنگامی که ازاین سفربازگشتم نزد مامون رفتم .او ازچگونگی رفتار امام در طولسفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگوکردم . مامون گفت: آری، ای پسرضحاک !ایشان بهترین، دانا ترین و عابدترین مردم روی زمین است. اخلاق و منشامام: خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه ای بودکه حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضعو مهربانی رفتار می کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی نمود. یکی از یاران امام می گوید:" هیچ گاه ندیدم که امامرضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمامشدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی کرد درحضور دیگری پایش را دراز نمی فرمود. هرگز ندیدم به کسی ازخدمتکارانش بدگوئی کند. خنده او قهقه نبود بلکه تبسم می فرمود. چون سفره غذا به میان می آمد, همه افرادخانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می نشاند و آنان همراه با امام غذامی خوردند. شبها کم می خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می گذراند. بسیار روزهمی گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک, مخفیانه به فقرا کمک می کرد". (5) یکی دیگر ازیاران ایشان می گوید:" فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس اودر خانه درشت و خشن بود, اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می کرد ، خود را میآراست (لباسهای خوب و متعارف میپوشید. (6) شبی امام میهمان داشت، درمیان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند،اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود:" ما گروهی هستیم که میهمانانخود را به کار نمی گیریم.(7) شخصی به امام عرض کرد:" به خدا سوگند هیچکس در رویزمین ازجهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی رسد". امام فرمودند:" تقوی به آنانشرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت.(8) مردی از اهالی بلخ می گوید:" در سفر خراسان با امامرضا( علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگذران حتیسیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم:" فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره ای جداگانه بنشینند".امام فرمود:" ساکت باش, پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است(9). یاسر، خادم حضرت می گوید: "امام رضا (علیه السلام) بهما فرموده بود:" اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغولغذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود:، به همین جهت بسیار اتفاق می افتادکه امام ما را صدا می کرد و در پاسخ او می گفتند:" به غذا خوردن مشغولند" و آنگرامی می فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود.(10) یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت:" من ازدوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. ازحج بازگشته ام و خرجی راه را تمام کردهام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادلهمان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمندمانده ام". امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت واز پشت در دست خویش را بیرون آورد وفرمود:" این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آنصدقه دهی". آن شخص نیز دینار ها را گرفت و رفت. از امامپرسیدند:" چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینار ها نبیند؟" فرمود:" تاشرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم.(11) امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنماییایشان تنها به گفتار اکتفا نمی کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ایمبذول می داشتند. یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) میگوید:" روزیهمراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنهاغریبه ای دید و پرسید:" این کیست ؟" عرض کردند:" به ما کمک می کند و به او دستمزدیخواهیم داد.. امام فرمود:" مزدش را تعیین کرده اید؟" گفتند:" نه هر چه بدهیم میپذیرد".امام برآشفت و به من فرمود:" من بارها به اینها گفته ام که هیچکس را نیاوریدمگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیینمزد، کاری انجام می دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می کند مزدش را کمداده ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بودکه طبق قرار عمل کرده ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به اوبدهی, هر چند کم و ناچیز باشد؛ می فهمد که بیشتر پرداخته ای و سپاسگزار خواهدبود.(12) خادم حضرت می گوید:" روزی خدمتکاران میوه ای میخوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیهالسلام) به آنها فرمود:" سبحان الله اگر شما از آن بی نیاز هستید, آنرا به کسانی کهبدان نیازمندند بدهید"". مختصری از کلمات حکمتآمیزامام(ع): امام فرمودند : "دوست هرکس عقل اوست و دشمن هرکس جهلو نادانی و حماقت است. امام فرمودند : "علم و دانش همانند گنجی میماند کهکلید آن سئوال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امرچهار طایفهدارای اجر میباشند : 1-ئوال کننده 2-آموزنده 3-شنونده4-پاسخ دهنده " امام فرمودند :" مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقلاست". امام فرمودند :"چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگرآنکه در آن پند و اندرزی است". امام فرمودند :" نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبراناست". شهادت امام(ع): در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون بهیکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخنهای دستش را بلند نگه دارد و بعد بهاو دستور دادتا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخنهایش زهر قراردهد و اناری را با دستان زهرآلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأموننیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام ازآن انار تناولکنند.اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جاییکه حضرت را تهدیدبه مرگ نمود و حضرت به جبر, قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چندساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا ( علیه السلام ) به شهادت رسیدند . تدفین امام : به قدرت و اراده الهی امام جواد ( علیه السلام)فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان, بدن مطهر ایشان را غسل دادهو بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آنحضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام(ع) بزرگوار مایه برکت و مباهاتایرانیان است منابع: 1-منتهی الاامال2-منتهی الاامال3-سوره مریم آیه 304-عیون اخبارالرضا جلد 1 صفحه 215-اعلامالوری صفحه 3146-اعلام الوری صفحه 3157-اصول کافی جلد 6 صفحه 3838-عیون اخبارالرضا جلد2 صفحه 1749-اصول کافی جلد 8 صفحه 23010-اصول کافی جلد 6 صفحه 29811-مناقب جلد 4 صفحه 36012-اصول کافی جلد 5 صفحه 288 نظرات شما عزیزان: برچسبها: ولادت امام رضا (ع)+ امام هشتم |